صدای مرگ زنده است.
برای یادآوری هر روزه آن باید شاد باشیم
صحبت از لبخندها و یادهاست
اشک مقدس را برای ثانیههای تنهایی در آغوش رویاهای سیاه و سفید میگذارم
امشب خوابم نمی آید
حرفهایم را در گودالی به خاک سپرده بودم
خاک بیشترشان را بلعید
وقتی قلب کدر میشود حرفها خاک میشوند و خاک هم کارش را خوب میداند
امشب شب دلتنگیهاست
حیف بود آذر هم تمام شود و صدای زوزه ای از این ویرانکده شنیده نشود
امشب دوست دارم با تنهایان تاریخ باشم. ولگردی کنیم در تاریک وروشنها واز همه مهمتر خاکستریهای زندگیشان
و دست آخر هم بعد از مدتها در آغوش خدا بخوابم
عکسهای خانوادگی :
همه روی یک کاناپه جمع شده بودند با چشمانی پر از زندگی ، تاریخ را برای آینده به جا می گذارند
و از انبوه آدمها
خاک تو را هم می خواند
و...