باران عشق پخش می شد و یکی دو تا از آهنگ های که همیشه گوش میداد.
آن ورودی پشتی ، همان که از یک کوچه خلوت باید می گذشتم تا بهش برسم همان که کمتر از آن می آمدم.
لعنتی چرا باید از این یکی وارد شوم .
از ورودی پاساژ از دور به داخل نگاه می کنم مثل همیشه دور تا دور شیشه پر از نقاشی بچه هاست .پیدا نیست.
....عزیزم مدتیست که نیستی.
باران عشق بر یگانه کلبه عاشقانه پاساژ ترنم می کند .
کلبه ات فانوسیست در میان سایه ها ....غزیزم مدتیست نیستی.
سایه ها پر رنگ و پر رنگ تر می شوند درب پاساژ را گس می کنند موسیقی بی رمق می شود.
حالا از آن ورودی رو به خیابان سر در آورده ام.
از همان جا سرک می کشم از میان کتاب ها و نقاشی ها چشممان به هم می خورد لبخند میزنی با شوق میخواهم وارد شوم
انگار پاهایم را بسته اند .... عزیزم مدتیست نیستی.
آن یکی ورودی را که همیشه بسته است امتحان می کنم از آنجا تو را می بینم که در حال نوشتن هستی سرت را بلند می کنی و لبخند می زنی
درب پاساژ کاملا باز می شود با عجله به سویت می آیم ...باران عشق و یکی دو آهنگ دیگر...
می روم و می روم و خود را میان نخلستانی پر از نخلک ها ی سبز می بینم ....عزیزم خیلی وقت است که نیستی.
تقدیم به عمو مسعود عزیزم م. ع اشکان 12 تیر 02